آرزوی رنگین کمانی

قدرت اندیشه

پیرمردی٬تنها در روستایی زندگی می کرد.او قصد داشت مزرعه ی سیب زمینی خود را شخم بزند٬اما کار بسیار سختی بود و تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان به سر میبرد. پیرمرد نامه ای به پسرش نوشت و وضعیت خود و مزرعه را برای او توضیح داد: "پسر عزیزم٬من حال خوشی ندارم٬چرا که امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم.من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم٬چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست می داشت.من برای کار در مزرعه خیلی پیر شده ام.اگر تو این جا بودی تمام مشکلات من حل می شد و مزرعه را برای من شخم می زدی.دوستدار تو پدرت!" پس از مدتی پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد: "پدر به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن٬من آنجا اسلحه پنهان کرده ام!" سپیده ...
6 مهر 1392
1