آرزوی رنگین کمانی

پنج دلار

سارا هشت ساله بود که از صحبت پدر و مادرش فهمید برادر کوچکش سخت مریض است و پولی هم برای مداوای آن ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه جراحی پرخرج برادرش را بپردازد. سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت فقط معجزه میتواند پسرمان را نجات دهد سارا با ناراحتی به اتاقش رفت و ازیر تخت قلک کوچکش را در آورد. قلک را شکست.سکه ها رو،رو تخت ریخت و آنها را شمرد. «فقط پنج دلار!!» بعد آهسته از در عقبی،خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوی پیشخوان انتظار کشید تا دارو ساز به او توجه کند،ولی دارو ساز سرش به مشتریان گرم بود.بالاخره سارا حوصله اش سر رفت و سکه ها رو محکم رو شیشه پیشخوان ریخت. دارو ساز...
6 مهر 1392
1